برچسب:, :: 10:2 :: نويسنده : A
قلم بر قلب سفید كاغذ می گذارم و فشار میدهم تا بسرایم دو بیت چشمانت را تا بنگارم
کلام دلنشین تو را .
می خواهم از روزهای بنویسم که با همه شیرینی اش تلخ گذشت و آرزوی نبودنش را می کردم.
روزهایی که بی تو گذشت شمارش ثانیه هایش هم برایم دشوارو سخت بود.
بهار آمد ولی با آمدنش تو را برای مدتی از من دور کرد دورتر از فردا و فرداهای دیگر ولی
هر چه بود تمام شد و من به امید روزهای خوش قبلی قدم در راه فردا می گذارم.
قدم از روزهای نبودنت تا روزهای بودن تو.
گاهی وقتها دوریت این قدر برایم دشوار بود که به حد جون می رسیدم و اگه این یادگاری
های تو نبود بی شک توان ایستگای را از دست میدادم .تصویر تورا در ذهنم پروش میدادم
و به چهره زیبای تو می نگریستم.
قلبم را در دست می فشاردم و به روزهای که با تو بودم فکر می کردم و به خودم امید میدادم که
باز هم فردایی هست.
از یاد نمی برم این روزهای تلخ را روزهایی که تو را از من دور کرد ولی خوشحالم که فردا
نزدیک است.
سالارعزیزم از حرفهایم دل گیر نشو من بی اراده می نویسم وقتی که دل به دیار تو می سپارم
چقدر ارام می شوم وقتی که به خودم می باورانم که باید تو را درک کنم و خوشحالم که این باور هست.
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |